چقدر دوست دارم توی این سرمای شب،کافشنمو بپوشم، یه شال بپیچم دور گردنم و تا زیر چشمام بکشمش بالا بعد کلاه کافشنمو سرم بذارم و با یه نفر دوشادوش هم ،راه بریم.  اولش بدون اینکه کسی حرف بزنه قدم بزنیم و قدم بزنیم تا هر وقت یکیمون  حس کرد که حرف تا گلوش رسیده و ممکنه منفجر بشه  اون وقت بزنه زیر آواز .بخونه و بخونه هرچی از گرمای درونش رو لباش اومد بخونه ،، بعد  آروم آروم صداش یواش تر شه و دوباره سکوت برقرار بشه تا ترانه بعدیحتی اگه آواز خوندنم راضیش نکرد،حرف بزنه از هرچی که می خواد بگه از حرفایی بگه که مدت هاست سنگینیشونو به تنهایی تحمل می کنه.فقط یه شرط داره :برای حرفاش منتظر جواب نباشه ،فقط هر چی که دوست داره رو برای یه نفر که سرتاپا گوش وایستاده تعریف کنه،حرفایی که فقط برای اون شب باشه و توی همون شب جا بمونه .بعدش اینقدر راه بریم، انقدر راه بریم تا صبح بشه شب، شب بشه صبح تا جایی که پاهامون به حرف بیاد و بگه بسهتا جایی که هرچی بار روی شونه هامون سنگینی می کرد خالی شه. تا جایی که سبک شیم و تا جایی که بال زدن اتفاق بیافته و پرواز کنیم. :)



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها