قبل از اذان بیدار می شوم،در کمرم احساس درد شدیدی می کنم چون دیشب اِ را بلند کردم سر جایش بخوابد.وضو گرفته و نماز می خوانم بعد با تسبیح سبزم دراز می کشم چند دور صلوات می فرستم.بلند شده وحاضرمی شوم .یک ربع بعد با دو تا و نصفی سنگک تازه به خانه برمی گردم. م را بعد از صبحانه خوردن راهی مدرسه می کنم. چند ساعت بعد ف را که بین خواب و بیداری است صدا می زنم (از وقتی این قرص ها را می خورد لامصب بین خواب زله هم بیاید، بیدار نمی شود).بعد راهی دندانپزشکی می شوم به دکتر می گویم زودتر راهم بندازد چون خانه کار دارم؛ به خانه برمی گردم و برای قرمه سبزی ای که قبل رفتن بار گذاشته ام برنج می پزم. به اِ یادآوری می کنم شربت سرماخوردگی اش را بخورد و بعد از غذا دادن اورا هم راهی مدرسه می کنم .چند دقیقه بعد پای تلفن می نشینم و برای ن زنگ می زنم تا حال اَ را بپرسم.

بعد از آن ز زنگ می زند وبعد از احوال پرسی، می پرسد:مامان سبزی آشی پخته نداری؟می گویم : دارم  .

می گوید:باشه پس به م می گم از اون طرف که اومد بیاد ببره.

تلفن را میگذارم و بعد رو به ف می گویم:بذار برم براش سبزی تازه بخرم. با سرعت سبزی را می خرم و با کمک ف پاکش می کنیم.فِ می گوید: مامان دیگه خودش میش. می گویم:نه دست تنهاس با اون بچه نمی تونه بذار تا م نیومده خُردِشم کنم.سبزی ها را خرد می کنم و در فریزر می ریزم و بعد همان لحظه م از راه می رسد.همان لحظه لبخندی بر لبانم می نشیند.

بعد ناهار را می خوریم و ساعتی بعد چرت کوتاهی میزنم و بعد از آن بیرون می روم و کمی خرت و پرت می خرم.

غروب کمی هویج می آورم و رنده می کنم و همزمان کوکو هم برای شام درست می کنم.

دخترها سفره را می چینند و بعد از خوردن شام تشکر می کنند و سفره را جمع می کنند و  هر کدوم مشغول کار خودشان می شوند.

به مربای هویج روی گازم کمی خلال پسته اضافه می کنم و بعد وضو می گیرم و نماز مغرب را نشسته می خوانم.

+داشتم فکر می کردم اگه مامانم بلاگر بود روزنوشت امروزشو چطوری می نوشت؟

هرچی که دیدم امروز مامانم انجام داد رو الان خلاصه نوشتم البته تا همین صحنه مربای روی گاز و در حال خوندن نماز کنارش بودم.

این از نگاه من بود ولی مطمئنم اگه مامانم می خواست بنویسه پستش فقط تو یه خط جا میشد:)

+به نظرم جالب میشه مثل یه چالش" یک روز به جای مادرتون" تو وبلاگتون بنویسید.هر کی دوست داشت بنویسه حتی اونایی که مادرشون کنارشون نیست می تونن تصور کنن که اگه بود چطور روزش رو می گذروند.

++روز مادر رو به همه مامانای مهربون تبریک می گم.

+++ما تو خونمون بجز لحظه سال تحویل هیچ گونه آغوش و بوس و. در کار نیست اصلا مدلمونه و من هیچ وقت نتونستم دست مامانمو ببوسم،خجالت می کشم و اینو مامانمم میدونه.واقعا هر چی سعی کردم نتونستم این کارو انجام بدم ما خانواده خشکی به نظر میایم ولی هرکدوممون یه دنیا احساس داریم مطمئنم اگه یه روزم بتونم دست مامان و بابامو ببوسم بعدش فیلم هندی راه میافته.کیا مثل منن؟



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها