دیروز

 از خواب بیدارم کردند،بلند شدم.صورتم را شستم.صبحانه را حاضر کردم و خوردیم.اهل منزل سفره را به امان خدا گذاشته و رفتند.کامپیوتر را روشن می کنم باید تا یک ساعت بعد دو فلش را پر  از آهنگی که بابِ دل بابا و محمدرضا است کنم.همزمان سفره را جمع کرده و با هزار مکافات فلش ها را پر می کنم.خانه بد جور به هم ریخته است اصلا به این خانه تمیزی نیامده هی باید بشوری و بسابی و جمع کنی وگرنه باید روی ارتفاع یک متری از آشغال و وسیله روزگار بگذرانی.رو فرشی ها را جمع می کنم.تمام خانه را جارو می کشم.امروز چهارشنبه است پس  طبق رسم و رسوم گذشته مامانم آش رشته بار می گذارد.

بابا از من پاکت پول می خواهد من هم این لحظه را پیش بینی کرده و پاکت را خریده ام پاکت ها را می آورم برای شیش تا عمه ام عیدی ها را داخل پاکت می گذارم و بعد برای دو تا خواهرم هم جدا عیدی را در پاکت می گذارم و دو بار برای بابا و آبجی کوچیکه توضیح می دهم که پاکت گلدار آبیه برا آبجیاست تا اشتباه نکنند.

جعبه شیرینی کلمپه و خرما جنوب و ماشین و گوشی اسباب بازی که بابا برای امیر حسین و امیرعلی خریده  را هم روی اپن می گذارم و بعد  دور سبزه هایی که مامانم برای هر کدوم از نوه هایش ریخته  را ربان می زنم.بعد برای آبجی بزرگه زنگ می زنم تا مطمئن شویم خانه هستند یا نه.نبودند  آنها هم برای خواهر شوهرهایش عیدی برده اند.گفتم نیم ساعت دیگر بابا می آید آنجا و قطع کردم.

سبزه های خودمان را می آورم که مامانم در کاسه های سفالی ریخته و بعد یکی از کاسه ها را می آورم و چسب چوب و رنگ آکرلیک طلایی را قاطی می کنم و ظرف  یکی از سبزه ها که از همه خوشگل تر شده را رنگ می زنم و می گذارم تا خشک شود.

آبجی دومیه از راه می رسد و سفره ناهار را می اندازیم و می خوریم و جمع می کنیم و عیدی آبجی دومی را می دهیم خودش به خانه ببرد.

می روم طبقه بالا دو تا دستمال بزرگ می آورم.یکی را خیس می کنم و آبش را می گیرم و بعد به جان پله ها می افتم.گاراژ را جارو می زنم.این بین هم برای یکی پیچ گوشتی می برم برای دیگری خاک انداز.ساعت حدود پنج بعد از ظهر است بابا بعد از چرت کوتاهی پایین می آید و بعد غرغر مامان،شیرآب آشپزخانه را عوض می کند.لوله آب دستشویی گرفته و دوباره بعد از غرغر مامان، بابا فنر و دریل می آورد تا درستش کند من هم به عنوان یک وردست در خدمت بابا ایستاده ام یک سوته باید شلنگ بیاورم و وصل کنم و بعد ونار شیر آب بایستم تا بابا دستور باز و بسته کردنش را بدهد.لوله دستشویی درست شد.دیگر آب پس نمی دهد که کف دستشویی را خیس کند؟نه. ولی در عوض بغض گلوی حمام را گرفت.آشغال رفته بود و بین لوله حمام گیر کرده بود دوباره پرسه بیخود لوله واکنی برای حمام  آغاز شد و تلاش های ما جواب نمی داد ماهم پنج نفر چرکنِ حمام نرفته بودیم و منتظر برای حمام رفتن!

یه نصفِ تاید را داخل لوله ریختیم و یک بار دیگر فنر زدیم و نشد چند دقیقه بعد همه  سرپا وایستاده بودیم که  صدای موسیقی دل انگیزی به گوش رسید آن هم از لوله حمام!یکدفعه حس کردیم که آشغال از دل لوله رخت بربست و هر کداممان به سمتی پرش کردیم.آری لوله باز شد و ما خوشحال بودیم.:))

آبجی یکی مونده به آخریم :) حمام رفت و من و مامان مشغول حاضر کردن بساط شام شدیم.

بعد از درست کردن سالاد  و دوباره بعد از یک بحث جنگ جویانه بین مامان و بابا  که طبق روال هرررر سال ساعاتی قبل از سال تحویل صورت می گیرد.از سمت پدر احضار شده و به سمت عابر بانک و کارت به کارت و پیدا کردن پول نو و خرد.شتافتیم و تقریبا یک دور شهر را دور زدیم و از دکه ای و پمپ بنزین و.هم سر درآوردیم.

آهان بعد از زنگ مامان و درخواست خرید گلدفیش برای آبجی کوچیکه به میدان اصلی شهر رفتیم که اتفاقا شلوغ بود و چون حال ترافیک را نداشتم به بابا گفتم از اون یکی خیابون برو و دعا کردم ماهی سر راهمان باشد و بود. بابام مثل همیشه گفت بپر برو ماهی بخر. یکی داد می زد ماهی پنش تا پنج هزار و بغل دستی اش سه تا دو تومن از او سه تا ماهی خواستم و یکی هم به عنوان جایزه یا برای اینکه رو دستش نماند رویش انداخت و با چهار ماهی به سمت خانه روانی شدم.چشمام درد می کرد و نمی دونستم که چشمام رو برق جوشکاری زده یا ممکنه میگرنم بگیره؟به خانه رسیدیم و چند تا قرص بالا انداختم و بعد سفره هفت سین و سفره شام را همزمان می چیدم بعد هفت سین را نصفه نیمه رها کرده و شام خوردم و بعد در حالی که چشمانم به خواب می رفت و من مقاومت می کردم به حمام رفتم و آبجی کوچیکه را هم علی رغم میل باطنی شستم.لباس پوشیدم و نیم ساعت درگیر خشک کردن و شانه موهایم شدم و تازه یادم افتاد که قرار بوده  موهایم را کوتاه کنم.با یک کلیپس موهایم را شونصد دور چرخاندم و جمع کردم و پای تلویزیون جدید نشستم.

خلاصه اش کنم چهل و پنج دقیقه بعد سال تحویل شد و هم دیگر را ماچ کردیم و از بابا عیدی گرفتیم و من بلند شدم و چای آوردم و خوردیم و بعد لباس ها را از ماشین درآوردم و اتو کردم و به بالا آمدم و به معنای واقعی کلمه کپیدم.

صبح امروز بیدارم کردند،بلند شدم و صورتم را شستم و صبحانه را حاضر کردم و خوردیم و مامانم جمع کرد . مامان و بابا حاضر شدند و به خانه همسایه مان که عذر دارد رفتند و قرار شد تا آنها بیایند دو تا آبجیا حاضر شوند من هم یه بالش زیر سرم گذاشتم و دراز کشیدم چون حال نداشتم بروم.بعد آبجی کوچیکه با برس جلویم نشست تا موهایش را ببافم من هم بلند شدم و دم اسبی موهایش را بستم و بافتم و برای اون یکی آبجی هم جلوی موهایش را تِل مانند بافتم و خودم هم یکباره حال دار شدم و لباس هایی که هر کدام سالهای متفاوتی قدمت دارند را پوشیدم و به خانه مامان بزرگم رفتیم.آنجا هم نشستیم نفری یک شیرینی خوشمزه خوردیم و من دو تومن عیدی گرفتم تازه دو سالی هست که از دویست تومنی به دو تومنی ارتقا یافته.

بعد خانواده عمویم هم پایین آمدند و با هم خانه آن یکی عمویم رفتیم و من و دختر عمویم پذیرایی کردیم و بزرگترها رفتند خانه غریبه هایی که عذر دارند و ماهم خانه عمویم ماندیم.ظرف ها را شستم و بعد آمدم نشستم هر پنج دقیقه یک بار یکی حرف میزد و بیشتر پسر عموهایم سر به سر هم می گذاشتند.

حوصله ام سر می رفت یک زمانی تا همین دو سال پیش پسرعمو کوچیکه می آمد خانه مان و راه به راه پشت سر من می آمد و کل اتفاقات مدرسه و کوچه را تعریف می کرد و مخم را تیلیت می کرد ولی نمیدانم از کدام روز دیگر تمام شد.

در همین دو ساعتی که آنجا بودم پسرعمو بزرگترِ هم برای یکی از رفیق هایش از یکی دیگر از رفیق هایش عرق جور کرد و بهش رساند و بعد آمد نشست و بعد توقع دارد آدم از این کارهایش خوشش بیایید.بیخیالحوصله ام سر رفت و برای عمه و پسرعمه  و بچه های عمو  آژانس گرفتیم و خودم و آبجی ها هم به خانه آمدیم. 


از دیروز صبح تا ظهر امروز هر چی یادم بود نوشتم بدون ویرایش.بمونه برای سال دیگه که منتظرشم.




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها